ایـn روزا دُنیام اَز هَمیشه خالی ترهـ !

خالی اَز خــــوشــی 
خالی اَز خـــَنـدهـ
خالی اَز بَــهـونـه
خالی اَز حـــرفـــ
خالی اَز رِفــــیق
خالی اَز هَـمـدم
خالی اَز هَـمـزَبـوn
خالی اَز •••♥•••♥


ایـn روزا دُنــیـام پــُر اَز خــالــیِ !




تاریخ : پنج شنبه 93/10/18 | 6:0 عصر | نویسنده : محمدرضا باقری | نظر

ای کــه ...
  دَرد داره !
  کیف داره !


ای کـه ...
تاوان داره !
احترامـ داره !


مَــن هــَر روز یــک آرزو ندارمــ !
مَــن یــک آرزو دارمـ !
شــَبی بخوابمــ وَ دیگــر بلند نَشَوَمـ !


 و دیگر هیچ  .






تاریخ : دوشنبه 93/9/17 | 1:8 صبح | نویسنده : محمدرضا باقری | نظر

بعضی‌ وقتا دِلت میخواد برے ....
نـہ میــدونـے !
نـہ مــــــیدونـے ‌ !
نـہ میدونـے !
دِلِت نمیخواد حتـے سر بگردونیو ببینــے ...
تو این داره چــے میشـہ
!
!
!
!
اِنقدر دور میشـے کـہ یادِت میره کُجا بودے !
هرکے نگات می‌کُنـہ فقط رو میبینـہ !
دِلِت میخواد یـہ عُمر کُنـے !
‌ !
!
!
از همـہ فرصت‌هاےِ !
آدمـــــــــهاےِ !
زندگیـاےِ !


...
وَلـے بخــاطرِ کسایــے کـہ نمیتونــے !!!




تاریخ : یکشنبه 93/8/25 | 3:4 صبح | نویسنده : محمدرضا باقری |

 


رُو چــو بــــہ ایــوانِ طلا میــکُنــم ...
نالــہ کُنان میــکنــم ...

قهر مَـکُن با مـَـنِ دَرد آشنا ...
اِذنِ دُخــولــے کــہ گــدایــم گــدا ....

اِے پسر سبز قباےِ ...
دَر تو بُوَد جود و عطاےِ ...

قهر مَــکُن ، آقــآ قــربــونِ چــشاتـــ بشــم
قهر مَکُـن با مـَـنِ درد آشنا




تاریخ : چهارشنبه 93/8/7 | 3:56 عصر | نویسنده : محمدرضا باقری | نظر

 

نگاهـے کـن بـه یِ دیروزتــــ ...

زمانے را بـه یاد آور کـه بود ...

و یادِ مَـن بسان سربے داغ بـه روی عَطَش میریختــ ...

بـه یاد آور زمانِ را ...

همان شبــ را ، کـه با اَندوهِ صدایِ ، خورشیـد را میـدیـد ...

صبح وقتے مرا دیـدے نمیـدانـم کـدامین حس بـه مَـن میگُفتـــ :

تو هــم ، ولے اَفسوس باز هـم ‌میخنـدیـد ...

تو رفتے ... صدایِ ?َر آسمان پیچید ...


و حسرتے از آن همــه نصیبــم شــد !



 »» روزِ میلادِ دَر یـادَم هستـــــ ««




تاریخ : سه شنبه 93/7/8 | 11:5 عصر | نویسنده : محمدرضا باقری |


حقیقت گــُمــ نشده ...!


شده به اسم ...

اُفتاده دست ...


با اینکهـ نمیکننـــ !...

 

»» اَمــّـــــا بازمــ دوسشون داریمـ !  ««




تاریخ : سه شنبه 93/7/1 | 5:52 عصر | نویسنده : محمدرضا باقری | نظر

 

سوگنـد به مویِ تو که از کویِ تو رفتیم

از کویِ تو آشفته تر از مویِ تو رفتیم

بگذار بمانند  ، حریفان همه چون ریگ 

ما آبِ روانیم که از جویِ تو رفتیم

وصلِ تو به آن منّت جانکاه نَیَرزید

تا دوزخ هجرِ تو ، ز مینویِ تو رفتیم

چون آن سخن تلخ که ناگاه شبی رفت

از آن لب شیرین سخنگویِ تو رفتیم

ای عود شبی ما و تو را سوخت به بزمی

هنگام سحر حیف که چون بویِ تو رفتیم

زین بیش نماندیم که آزارِ تو باشیم

چون  عاشقی و  دوستی از کویِ  تو رفتیم

این راه خم اندر خم چون موی سیاه را

بی پرتو آن چهره دلجویِ تو رفتیم

گفتیم که رفتیم ، کجا ؟

»»  آه ... چو خطی در دایره از سویِ تو ، تا سویِ تو رفتیم ««




تاریخ : دوشنبه 93/5/20 | 12:20 عصر | نویسنده : محمدرضا باقری |


حالم بد است ای مردم ، حالم بد است
از رفتارهایتان حالم بد است
از طرز رانندگیتان
از صفهای صد شاخه تان
از هجوم تاتارگونه تان به
جعبه خرما یا شیرینی خیرات شده
از برخورد و نگرش تان نسبت به جنس مخالف
از داشتن غیرتهای بی مورد راجع به خواهر و مادرتان
و بی غیرتی محض راجع به عزیزان دیگران
از تحلیلهای سیاسی و اقتصادیتان در تاکسی
از رد و بدل کردن بلوتوث های غیر اخلاقی
از زیر پا گذاشتن حریم خصوصی دیگران
از آشغال ریختنتان در خیابان
از قابلیتتان برای تبدیل صحنه تصادف به محل قتل
از بی تفاوتیتان نسبت به خونهای ریخته شده بر کف خیابان
از نشستن در خانه هایتان و دنبال کردن اعتراضات از ماهواره
از عملهای زیبائی
از یکی نبودن حرف و عملتان
از تعارفهای بی موردتان
از غیبت کردنهای کثیرتان
از تغییر نظرهای یک ساعته تان
از بی تفاوتیتان نسبت به کودکان کار
از جو حاکم بر ورزشگاه هایتان
از مرگ بر گفتنها و درود فرستادنهای بی پشتوانه تان
از عشقهای یک شبه تان
از انتخاب دوست پسرتان بر مبنای نوع خودرواش
از چاپیدن یکدیگرتان
از قسم ها و دروغهای بی حد و حصرتان
از بی مطالعه بودنتان
از تن دادن و دل ندادنتان
از ذوب شدنتان در فرهنگ غرب
و فراموش کردن زبان مادریتان
از رفتارهایتان در پاتایای تایلند و آنتالیای ترکیه
از عدم رعایت نظافت شخصیتان
از فروختن شرفتان به قیمت
یک سال محصولات شرکت ساندیس
از مدرک گرا بودنتان
از کلاس گذاشتنهای بی موردتان
از جوکهای قومیتیتان
از نژاد پرستیتان
از خواب دو هزار و پانصد ساله تان
از ادعاهای گزافتان راجع به مشاهیر ایران
و ندانستن تاریخ تولدشان
از مصرف گرا بودنتان
از قسطی خریدن بنز برای فخر فروشی
از رقصیدنتان در مهمانی با روسری
از خوردن مشروب بعد از اقامه نماز 
از کجا بگویم ...از چه بگویم
که حالم بد است، خیلی هم بد است




تاریخ : یکشنبه 93/5/19 | 3:0 عصر | نویسنده : محمدرضا باقری |